بررسی اختلاف در وضو بین شیعه و اهل تسنن
شستن پاها با توجه به قرائت جر
قائلان به وجوب
شستن پاها در وضو، قرائت نصب را به گونهای توجیه کردهاند که ضعف و
ناهماهنگی آن با قواعد عربی آشکار است. آنان وقتی متوجه شدند قرائت جرّ بر
مسح دلالت دارد، نه بر شستن، در توجیه و تطبیق قرائت جرّ با اعتقادشان به
وجوب شستن، در ماندند. از این رو، کوشیدند تا توجیهی برای قول به شستن پاها
با توجه به قرائت جرّ بیابند، اما توجیهی نیافتند جز «اعراب جرّ به سبب
مجاورت». کلمه «أرجلکم» به سبب اینکه به کلمه «وجوهکم» عطف شده، منصوب است،
اما چون در جوار کلمهای مجرور، یعنی «بروءوسکم» قرار گرفته، اعراب جرّ را
از آن کسب میکند، که از آن به «جرّ به سبب مجاورت» تعبیر میشود و به این
معناست که کلمهای اِعراب طبیعی خود را از دست بدهد و اِعراب کلمه مجاور
را بگیرد. میگویند در مثل آمده است: «حُجْرُ ضَبٍّ خَربٍ» [سوراخ سوسمار
خراب است]، کلمه «خَربٍ» چون خبر «حُجر» است باید مرفوع باشد، اما چون در
کنار کلمه مجرور «ضَبٍّ» قرار گرفته، از آن کسب جرّ کرده و مجرور شده است.
از
آنجا که «جرّ به سبب مجاورت» در کلمات فصیح عرب وجود ندارد و بر فرض وجود
آن، دارای شرایطی است که در مورد بحث، آن شرایط، موجود نیست، فصل بعدی را
به بیان این موضوع اختصاص میدهیم.
صحّت و شروط «جرّ به سبب مجاورت»
از
آنجا که قائلان به لزوم شستن پاها در وضو، قرائت جرّ کلمه «أرجلکم» را با
همجواری آن با کلمه «بروءوسکم» توجیه میکنند، مناسب است در اینجا سخنان
ادبای نامدار را نقل کنیم تا میزان صحّت اعراب جرّ به سبب همجواری و بر فرض
صحت آن، شرایط انجام آن معلوم شود.
1. زجاج گفته است:
ممکن است
گفته شود کلمه «أرجلکم» به دلیل همجواری با کلمهای مجرور، مجرور شده است؛
مانند کلام کسی که بگوید: «حُجر ضبٍّ خربٍ» که کلمه «خَربٍ» خبر «حجر» است و
قاعدتاً باید مرفوع باشد، ولی به واسطه همجواری با «ضبٍّ» مجرور شده است.
اما این دیدگاه صحیح نیست؛ زیرا اهل زبان عربی اتفاق نظر دارند که اعراب یک
کلمه به سبب همجواری با کلمه دیگر، شاذّ و نادر است. بنابراین حمل آیه
قرآن بر چنین اعراب نادری، در غیر صورت ضرورت، جایز نیست.
2. علاء الدین بغدادی در تفسیرش موسوم به الخازن میگوید:
برخی
کسره لام را در «أرجلکم» به دلیل مجاورت با لفظ قبلی دانسته و حکم لفظ
قبلی را به این لفظ تسرّی ندادهاند. اینان برای این سخن به قول عرب استناد
کرده که میگویند: «حُجر ضبٍّ خربٍ» و گفتهاند کلمه «خرب» صفت «حُجر»
است، نه صفت «ضبّ» و اعراب جرّ آن به سبب مجاورت با کلمه «ضبٍّ» است. این
سخن به دو دلیل صحیح نیست:
أ) موارد اعراب جرّ به سبب مجاورت را یا
باید به ضرورت شعری حمل کرد و یا باید اِعمال آن را در مواردی که احتمال
اشتباه نمیرود، مجاز دانست. در مثال مذکور، معلوم است که کلمه «خرب» صفت
«ضبٍّ» نیست، بلکه صفت «حُجر» است.
ب) اِعراب جرّ به سبب مجاورت، در صورتی است که واو عطف میان دو کلمه نباشد. اما در صورت وجود واو عطف، عرب آن را اعمال نمیکند.
3.
سیرافی و ابن جنّی، اعراب جرّ به سبب مجاورت را انکار کردهاند و اعراب
جرّ در کلمه «خرب» را چنین تأویل کردهاند که این کلمه، صفت «ضبّ» است.
برای آگاهی از جزئیات دیدگاه این دو ادیب، به کتاب مغنی اللبیب مراجعه شود.
4. ابن هشام گفته است:
اعراب جرّ به سبب مجاورت، در عطف نسق جاری نمیشود؛ زیرا حرف عطف، مجاورت دو کلمه را از بین میبرد.
از سخنانی که به طور مختصر نقل کردیم، نتیجه میگیریم:
اوّلاً، اعراب جرّ به سبب مجاورت، در کلام فصیح استعمال نشده است.
ثانیاً،
اعراب جرّ به سبب مجاورت در صورت استعمال در کلام فصیح، یا به جهت ضرورت
شعر است و یا به این جهت است که طبع انسان، مشابهت را بین دو لفظی که کنار
هم هستند، میطلبد اما هیچ یک از این دو جهت در این آیه وضو وجود ندارد؛
یعنی نه ضرورت شعری وجود دارد و نه طبع انسان قبول میکند کلمه «أرجلکم»
اعراب اصلی خود را از دست بدهد و اعراب جرّ بگیرد.
ثالثاً، جرّ به سبب
مجاورت، در صورتی جایز است که احتمال اشتباه وجود نداشته باشد. همان طور که
در مثال معروف بود؛ زیرا کلمه «خرب» حتی اگر مجرور باشد، صفت «حجر» است،
نه صفت «ضبّ» اما در آیه چنین نیست؛ زیرا قرائت جرّ موجب اشتباه میشود؛ به
این معنا که اگر در واقع شستن پاها لازم باشد، اعراب جرِّ کلمه «أرجلکم»
به سبب مجاورت با کلمه «روءسکم» این توهم را در انسان ایجاد میکند که کلمه
«أرجلکم» بر «روءسکم» عطف شده و حکم پاها همچون سر، مسح است، نه شستن؛
زیرا مخاطب متوجه نمیشود جرّ کلمه «أرجلکم» به سبب مجاورت است، نه به سبب
عطف بر «روءسکم». بنابراین دلیلی ندارد که این نوع از جرّ را که ظاهر آن با
مراد گوینده در تضاد است، اِعمال کنیم.
رابعاً، اعراب جرّ به سبب مجاورت، تنها در وصف و بدل و امثال این دو ثابت شده است، نه در معطوف.
از
بحث مفصّل گذشته آشکار شد که قول به لزوم مسح، به راحتی و بدون هیچ گونه
تأویل، با هر دو قرائت، انطباق دارد، اما قول به لزوم شستن چنین نیست؛ زیرا
این قول نه با قرائت نصب سازگار است و نه با قرائت جرّ.
اجتهاد در مقابل نص
آفت
فقه این است که فقیه در مقابل نص، به امور اعتباری و ادله استحسانی تمسّک
کند؛ زیرا این امور با مذهبی که تعبّد به نص را لازم میداند، در تضاد است.
بنابراین مسلمان به نصّ (با هر دلالتی که دارد) متعبّد است و هیچ گاه رأی
خویش را بر کتاب خدا و سنّت صحیح رسول خدا(ص) مقدّم نمیشمارد و این نشانه
تسلیم در برابر خدا و رسول و کتاب و سنّت است. خداوند فرموده است: «یا ایها
الذین آمنوا لاتقدّموا بین یَدی اللّه و رسوله و اتقوا اللّه إنّ اللَّه
سمیعء علیم»؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! بر خدا و رسولش پیشی نگیرید و
تقوای الهی پیشه کنید که خداوند، شنوا و داناست.
معنای آیه این است که
با تحمیل دیدگاهتان بر رسول و امت اسلامی، بر خدا و رسولش پیشی نگیرید.
بدیهی است که مقدّم داشتن ادله استحسانی بر نص، پیشی گرفتن بر خدا و رسول
اوست و چه خوب گفته است امام شافعی: «من استحسن فقد شرّع»؛ یعنی کسی که از
استحسان استفاده کند، تشریع کرده است.
بسیاری از بزرگان اهل سنّت
آگاهند که ظاهر آیه وضو یا صریح آن، بر مسح پاها دلالت دارد و به این مطلب
با وجدان، زبان و قلم خویش اعتراف کردهاند، اما تعبّد به مذهب پیشوایان
چهارگانه و دیگران مانع شده به مضمون آیه عمل کنند و به جای آنکه از قرآن
پیروی نمایند، به روش موروثی خود عمل کردهاند. چنانچه از اوان کودکی بر
این اندیشه پرورش نیافته بودند، اجتهادات خود را بر کتاب عزیز خداوند که بر
مسح دلالت دارد، مقدّم نمیداشتند و خود را از بند تقلید آزاد میکردند.
اینک به نمونه هایی از این اجتهادها که عقل و وجدان آزاد، آنها را بر
نمیتابد، اشاره میکنیم:
>شستن، شامل مسح است
>نسخ قرآن به واسطه سنت پیامبر
>توجه دادن به وجوب میانه روی در ریختن آب
>آسان بودن شستن پاها بر خلاف موی سر
>پیروی از پیشینیان در شستن
>تعیین حد، نشانه شستن
>مرجعیت سنت پس از تعارض دو قرائت
>شستن پاها زیادهای از طرف رسول خدا
>تمسک به مصلحت
>فاصله شدن جمله «فامسحوا» برای بیان ترتیب
اسامی صحابه و تابعین برجسته قائلان به مسح
پیش
از این روایاتی از اعلام صحابه و تابعین که حاکی از لزوم مسح در وضو بود
به نقل از صحاح و مسانید روایی، ذکر کردیم. اینک نام و جایگاه هریک از این
صحابه و تابعین را در نقل حدیث، با اشاره مختصری به شرح حالشان نقل میکنیم
تا خواننده آگاه شود که معتقدان به مسح، بزرگان صحابه و تابعین و برجستگان
ثقات بودهاند:
1. امام علی بن ابی طالب (ع)که در این باره فرمود: اگر
دین و احکام آن با رأی و نظر انسانها بود، زیر پاها سزاوارتر به مسح
میبود تا روی آنها؛ اما من دیدم که رسول خدا(ص) روی پاها را مسح میکرد.
(حدیث6)
2. امام باقر (ع)، محمد بن علی بن الحسین، سرور بنی هاشم در زمان خود و مشهور به باقر یعنی شکافنده علوم. (حدیث21)
3.
بسر بن سعید، امام اهل مدینه، مولای بنی حضرم، از عثمان بن عفان حدیث کرده
است و یحیی بن معین و نسایی او را توثیق کردهاند. محمد بن سعد گفته است:
«وی از عابدان و زاهدان بریده از دنیا بود. احادیث بسیاری از وی نقل شده
است». (حدیث 1)
4. حمران بن ابان، از موالی عثمان بن عفان بوده و از او روایت نقل کرده است. (حدیث2)
وی از برجستگان بوده و ابن حبان از وی در الثقات نام برده است.
5. عثمان بن عفان، در حدیث 1و2 گذشت که به هنگام وضو، برپاها مسح میکرد و میگفت: این وضوی رسول خدا (ص) است.
6. ابو مطر که ابن حبان او را در الثقات نام برده و حجاج بن ارطاة از او روایت کرده است. (حدیث 4).
7.
عبداللّه بن زید مازنی معروف به ابن ام عماره، حدیث وضو را از فضلای صحابه
نقل کرده است. ابن حبان نام او را در الثقات آورده است. (حدیث 3)
8.
نزال بن سبره هلالی کوفی، از پیامبر (ص) و علی (ع)و عثمان و ابوبکر و ابن
مسعود روایت کرده است. (حدیث 30) عجلی میگوید: او اهل کوفه، ثقه و از
بزرگان تابعین بوده است. ابن حبان او را در الثقات ذکر کرده است.
9.
عبد خیربن یزید که عجلی در باره او میگوید: «او اهل کوفه و از ثقات و
تابعین بوده است و ابن حبان او را در زمره ثقات تابعی ذکر کرده و عبدالصمد
بن سعید حمصی در کتاب الصحابه به صحابی بودن وی را قطعی دانسته است.
(حدیث6)
10. عباد بن تمیم بن غزیه انصاری خزرجی مازنی که از پدر و
عمویش، عبداللّه بن زید، و از عویمربن سعد روایت کرده است. عجلی و نسایی و
دیگران او را توثیق کردهاند؛ حدیث او در صحیح بخاری و صحیح مسلم موجود
است؛ ابن حبان او را در الثقات ذکر کرده است. (حدیث 5 و 10)
11.
عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب، کسی که به سبب دانش گستردهاش به دریا
مشهور بود. همچنین او «حبر الامة» یعنی دانشمند امت نامیده شده است.
عبداللّه بن عتبه در باره او گفته است:
«ابن عباس با داشتن خصلتهایی از
همه مردم برتر بود: در علم، هیچ کس بر او پیشی نداشت، در فقه مرجع هر
سوءالی بود و من کسی را ندیدم که در احادیث رسول خدا (ص) از او داناتر و در
رأی، از او فقیهتر و در تفسیر قرآن کریم از او داناتر باشد». (حدیث 13ـ
19)
12. اوس بن ابی اوس ثقفی: نویسندگان سنن چهار گانه از وی احادیث صحیحی از راویان شامی نقل کردهاند. (حدیث11)
13.
شعبی: عامربن شراحیل بن عبد، امام و حافظ و فقیه متقی که استاد ابو حنیفه
بوده است. احمد بن حنبل و عجلی گفتهاند: روایات مرسل شعبی، صحیح است؛ زیرا
او حدیث مرسلی را نقل نمیکرد مگر اینکه، صحیح باشد. ابن عیینه گفته است:
«علما سه نفرند: ابن عباس، شعبی، و ثوری در زمان خود». (حدیث 22، 23، 24
و28)
14. عکرمه: ابو عبداللّه، مدنی از موالی ابن عباس که ابن حبان در
الثقات از او نام برده و گفته است: وی در زمان خود از عالمان فقه و قرآن
بود و جابربن زید در حق وی میگوید: عکرمه از دانشمندترین مردم زمان خود
بود. صاحبان سنن اربعه، احادیث صحیحی از وی نقل کردهاند.(25، 20)
15.
رفاعة بن رافع بن مالک بن عجلان، ابو معاذ زرقی: در جنگ بدر حضور داشته و
احادیثی از پیامبر نقل کرده است. در آغاز حکومت معاویه درگذشت. ابن حبان
او را در الثقات ذکر کرده است. (حدیث7، 12)
16. عروة بن زبیر بن عوام
قریشی: او برادر عبدالله بن زبیر و فقیهی دانشمند و از افاضل و علمای اهل
مدینه بود. ابن حبان در الثقات از او نام میبرد. (حدیث14)
17. علامه
حافظ، قتادة بن عزیز، ابو الخطاب سدوسی: او مفسری نابینا بود. احمد بن حنبل
در حق او میگوید: قتاده به علم تفسیر و اختلاف علما آگاه بود. وی قتاده
را به حفظ توصیف کرده و در باره او به تفصیل سخن گفته است. او حافظترین اهل
بصره بوده و در طاعونِ سال 118 هـ. در واسط درگذشت. ابن حبان در الثقات
از او نام برده است. (حدیث26)
18. انس بن مالک بن نضر: خادم رسول خدا
بوده و در ده سالگی خدمت او میرسد و به هنگام رحلت رسول خدا (ص)، بیست
ساله بوده است. او به بصره نقل مکان کرد و در سال91 هـ در همان جا درگذشت.
(حدیث18)
19. موسی بن انس بن مالک: قاضی بصره بوده و از پدرش روایت میکرد و مکحول و حمید طویل از وی روایت کردهاند. (حدیث 27)
20.
حصین بن جندب کوفی جنبی (ابوظبیان کوفی): او از علی بن ابی طالب (ع)و
سلمان روایت میکند و ابراهیم و اعمش از او روایت کردهاند. وی سال 56 هـ.
درگذشت. ابن حبان در الثقات از او یاد کرده است. (حدیث31)
21. جبیر بن
نفیر بن مالک بن عامر حضرمی: از ابوذر و ابودرداء روایت میکرد و اهل شام
از او روایت کردهاند. در سال 80 هـ. در شام درگذشت. ابن حبان در الثقات از
او نام برده است. (حدیث15)
22. اسماعیل بن ابی خالد بجلی احمسی، ابو عبداللّه کوفی: عجلی در باره او گفته است: وی مردی صالح و دقیق بود و شغل آسیابانی داشت.
مروان بن معاویه در حق او میگوید: اسماعیل را میزان (ترازو) نامیده بودند. وی در سال 146 درگذشت. (حدیث29)
23. تمیم بن زید مازنی، ابو عباد انصاری: از صحابه بوده و فرزندانش از او روایت میکنند. (حدیث 5، 10)
24.
عطاء قداحی: پدر یعلی بن عطاء بوده و از عبداللّه بن عمر روایت میکرده و
عروة بن قیس از او روایت کرده است. ابن حبان در الثقات از او یاد میکند.
(حدیث 11)
25. ابو مالک اشعری: حارث بن حارث اشعریِ شامی از صحابه رسول
خدا بوده و از ایشان روایت کرده و ابو سلام اسود از او روایت کرده است. او
و ابو عبیده جراح در جنگ احد زخمی شدند. وی در زمان خلافت عمر در گذشت.
(حدیث9)
این سخن شوکانی شگفتانگیز است که میگوید: «از هیچ یک از
اصحاب رسول خدا(ص) جز علی و ابن عباس و انس، سخنی مخالف لزوم شستن پاها به
هنگام وضو نرسیده است».
این ادعا توجیهی ندارد جز اینکه اعتقاد او به لزوم شستن پاها، مانع شده که در سنن و مسانید، فحص و تتبّع کند.
کیفیت وضوی پیامبر از زبان امامان اهل بیت
امامان
اهل بیت، پس از قرآن دومین مرجع مسلمانان در امور اختلافی هستند؛ زیرا
حافظان سنّت رسول خدا و منبع علم او هستند. رسول خدا در حدیث ثقلین که
مسلمانان بر نقل و صحت آن اتفاق دارند، بر این مطلب تصریح کرده و
میفرماید: «إنّی تارک فیکم الثقلین، کتاب اللّه و عترتی»؛ من دو وزنه
گرانقدر را میان شما به جای میگذارم: کتاب خدا و عترتم. بنابراین با توجه
به جایگاه اهل بیت (ع) باید برای دانستن کیفیت وضوی رسول خدا به آنان رجوع
کنیم؛ زیرا آنانند که از سرچشمه گوارای وحی نوشیدهاند و سنّت رسول خدا را
نسل اندر نسل حفظ کردهاند.
روایات اهل بیت درباره وضو
1. داودبن فرقد نقل کرده است:
قال:
سمعت أبا عبداللّه (ع)یقول: إنّ أبی کان یقول: إنّ للوضوء حدّاً، من
تعدّاه لم یوءجر، و کان أبی یقول: إنّما یتلدّد، فقال له رجل و ما حدّه؟
قال: تغسل وجهک و یدیک، و تمسح رأسک و رجلیک؛
از امام صادق(ع)شنیدم که
میگفت: «پدرم میگفت: وضو حدی دارد که اگر کسی آن را رعایت نکند، اجر
نمیبرد. پدرم میگفت: ولی با این مسئله دشمنی میشود. مردی به او عرض کرد:
حد آن چیست؟ فرمود: صورت و دستانت را بشوی و سر و پاهایت را مسح کن!
2. زراره از امام باقر (ع)روایت کرده است:
آیا
نمیخواهید وضوی رسول خدا (ص) را برای شما انجام دهم؟ گفتیم: بله، پس ظرف
آبی طلبید. وقتی آوردند آن را در مقابل خود قرار داد، آن گاه آستین را
بالازد و کف دست راست را در آن فرو برد و گفت: در صورتی که دست پاک باشد
چنین کنید. پس مشتی آب برداشت و دست خود را بر پیشانی گذاشت سپس گفت: بسم
اللّه و آب را بر پیشانی و محاسن خود ریخت.
سپس دست چپ را در آب فرو
برد و آب برداشت و آن را بر آرنج راست ریخت و باکف دست چپ آن را از بالا به
پایین تا سرانگشتان به جریان در آورد سپس با دست راست مشتی آب برداشت و بر
آرنج دست چپ ریخت و با کف دست راست آن را از بالا به پایین تا سر انگشتان
به جریان درآورد؛ و جلوی سر و روی پای راست را با رطوبت دست راست و روی پای
چپ را با رطوبت دست چپ مسح کرد.
زراره میگوید: امام باقر (ع)فرمود:
...سه
مشت آب برای وضو کافی است. یک مشت آب برای صورت و دو مشت برای دو دست. با
رطوبت دست راستت جلوی سرت را مسح کن و با رطوبتی که از دست راست باقی
میماند روی پای راست و با رطوبتی که از دست چپ باقی میماند، روی پای چپ
را مسح کن، مردی از امیر الموءمنین (ع)از کیفیت وضوی رسول خدا پرسید، حضرت
همین گونه گفت.
3. زراره و بکیر از امام باقر (ع)در باره کیفیت وضوی
رسول خدا پرسیدند، امام در پاسخ، ظرف آبی طلبید و کف دست راستش را در آن
فرو برد و مشتی آب برداشت و بر صورت ریخت و آن را شست. آن گاه دست چپش را
در آب فرو برد و مشتی آب برداشت و بر بازوی راست ریخت و آن را از آرنج تا
کف دست بدون این که به آرنج برگردد، شست. سپس دست راستش را در آب فرو برد و
مشتی آب برداشت و آن را بر بازوی چپ از ابتدای آرنج ریخت و آن را مانند
دست راست شست. پس از آن با رطوبت کف دست، سر و پاها را بدون این که آب تازه
با دست بردارد، مسح کرد. سپس فرمود: لازم نیست انگشتان را زیر شراک (بند
نعلین) فرو برد. آن گاه فرمود: خداوند میفرماید: «یا أیهَا الذین آمنوا
اذا قمتم إلی الصلاة فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم» پس نباید از مرفق تا
انگشتهای دست چیزی ناشسته بماند؛ زیرا خداوند میفرماید: «اغسلوا وجوهکم و
ایدیکم إلی المرافق» سپس فرموده است: «وامسحوا بروءوسکم و أرجلکم إلی
الکعبین». بنابراین اگر کسی مقداری از سر و پاها را از انگشتان تا برآمدگی
مسح کند، کفایت میکند.
پرسیدیم: برآمدگی پاها کجاست؟ امام (ع)فرمود:
پایینتر از مفصل ساق. آن گاه پرسیدیم: آیا یک مشت آب برای شستن صورت و یک
مشت برای شستن دست کافی است؟ امام (ع)فرمود: آری اگر کشیدن دستها خوب انجام
شود، دو مشت آب، برای کلّ وضو کفایت میکند.
4. بکیر بن اعین، نقل کرده که امام باقر (ع)فرمود:
آیا
وضوی رسول خدا(ص) را برای شما بگویم؟ آن گاه با دست راست مشتی آب برداشت و
با آن صورتش را شست. بعد از آن با دست چپ مشتی آب برداشت و با آن دست راست
را شست و سپس با دست راست مشتی آب برداشت و با آن دست چپ را شست و در آخر،
با رطوبت دستها سر و پاها را مسح کرد.
سخن پایانی
1. تصریح قرآن به لزوم مسح پاها و این که شستن آنها موافق قرآن نیست.
2.
گروهی از برجستگان و مشاهیر صحابه (که حافظان سنّت و احادیث بودهاند) به
هنگام وضو مسح میکردهاند و به شدت با شستن پاها مخالفت نمودهاند که
روایات انبوه آنها گذشت.
3. امامان اهل بیت (ع) از جمله امام باقر (ع)و
امام صادق (ع)کیفیت وضوی رسول خدا (ص) را بیان کردهاند که ایشان به جای
شستن پاها، مسح میکرده است.
4. روایاتی که بر شستن پاها دلالت دارد،
برخی صحیح است و برخی ضعیف، بلکه میتوان گفت روایات ضعیف بیشتر از روایات
صحیح است. بنابراین بر فقیه لازم است با عرضه روایات شستن پاها بر کتاب و
روایات مسح، به علاج آنها بپردازد.
5. پیامبر (ص) به همه مسلمانان
فرمان داد به سخنان اهل بیت (ع) تمسّک کنند: «إنی تارک فیکم الثقلین کتاب
اللّه و عترتی» بنابراین چنگ زدن به احادیث آنان، فرمانبرداری از سخن
پیامبری است که جز به حق چیزی نمیگوید. کسی که به هر دو میراث پیامبر(ص)
تمسّک کند، از گمراهی نجات مییابد و کسی که به یکی از آن دو تمسک کند، بر
خلاف سخن پیامبر عمل کرده است.
علی (ع)که بابِ علم پیامبر است، قائل به مسح است. فخر رازی درباره «اقتدا» به علی (ع)میگوید:
کسی
که در دینش به علی بن ابی طالب اقتدا کند، هدایت یافته است. دلیل این
مطلب، سخن پیامبر است که فرمود: خدایا حق را دایر مدار علی قرارده.
6.
اگر اجتهاد به معنای تلاش کردن برای استنباط احکام از ادله شرعیه است، پس
چرا این نعمت بزرگ به امامان چهارگانه اهل سنّت اختصاص یافته دیگران و از
آن محروم باشند؟ چگونه پیشینیان در اجتهاد، سزاوارتر از پسینیانند؟
مسئله
مورد بحث و نظیر آن ایجاب میکند در عصرما نیز باب اجتهاد باز باشد و در
حکم این مسئله و امثال آن، به دقت و تأمل در کتاب و سنت بپردازیم، نه در
سخنان امامان چهارگانه اهل سنّت.
اجتهاد، رمز جاودانگی دین و شایسته
برای اوضاع و محیطهای مختلف است و از بدعتهای جدید نیست. این باب از زمان
پیامبر (ص) و پس از رحلت او باز بوده و در سال 665 هجری با انگیزههای
سیاسی، بسته شد. مقریزی در مورد انحصار مذاهب اهل سنّت در چهار مذهب
میگوید:
ولایت قضات چهارگانه اهل سنّت از سال 665 هجری استمرار یافت،
به گونهای که در جهان اسلام، مذهبی غیر از مذاهب چهارگانه شناخته نمیشد.
کسی که مذهبدیگری داشت مورد دشمنی قرار میگرفت و محکوم میشد. ولایت هیچ
قاضی و شهادت هیچ فردی، تا وقتی که مقلد یکی از این مذاهب چهارگانه نبود،
پذیرفته نمیشد. فقهای اهل سنّت در این دوران و در طول این مدت به وجوب
پیروی از این مذاهب و تحریم دیگر مذاهب فتوا دادند و تا به امروز هم به این
فتوا عمل میشود.